نوشته شده توسط : FARHAD

 

به پسرم درس بدهيد
او بايد بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نيستند ، اما به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر شياد ، انسان صديقي هم وجود دارد . به او بگوييد ، به ازاي هر سياستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردي هم يافت مي شود . به او بياموزيد ، كه در ازاي هر دشمن ، دوستي هم هست . مي دانم كه وقت مي گيرد ، اما به او بياموزيد اگر با كار و زحمت خويش ، يك دلار كاسبي كند بهتر از آن است كه جايي روي زمين پنج دلار بيابد . به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد . از پيروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر داريد . به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد .
اگر مي توانيد ، به او نقش موثر كتاب در زندگي را آموزش دهيد . به او بگوييد تعمق كند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقيق شود . به گل هاي درون باغچه و زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند ، دقيق شود .
به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر اين است كه مردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد . به پسرم ياد بدهيد با ملايم ها ، ملايم و با گردن كش ها ، گردن كش باشد . به او بگوييد به عقايدش ايمان داشته باشد حتي اگر همه بر خلاف او حرف بزنند .
به پسرم ياد بدهيد كه همه حرف ها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد انتخاب كند .
ارزش هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد . اگر مي توانيد به پسرم ياد بدهيد كه در اوج اندوه تبسم كند . به او بياموزيد كه از اشك ريختن خجالت نكشد .
به او بياموزيد كه مي تواند براي فكر و شعورش مبلغي تعيين كند ، اما قيمت گذاري براي دل بي معناست .
به او بگوييد كه تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد .
در كار تدريس به پسرم ملايمت به خرج دهيد ة اما از او يك نازپرورده نسازيد . بگذاريد كه او شجاع باشد ، به او بياموزيد كه به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زيادي است اما ببينيد كه چه مي توانيد بكنيد ، پسرم كودك كم سال بسيار خوبي است.

 



:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 14 / 8 / 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : FARHAD

 آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسيده است رنج و اندوه مبر

قبل از جواب دادن فكر كن

هيچكس را تمسخر مكن

نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

خود براي خود، زن انتخاب كن

به شرر و دشمني كسي راضي مشو

تا حدي كه مي تواني، از مال خود داد و دهش نما

كسي را فريب مده تا دردمند نشوي

از هركس و هرچيز مطمئن مباش

فرمان خوب ده تا بهره خوب يابي

بيگناه باش تا بيم نداشته باشي

سپاس دار باش تا لايق نيكي باشي

با مردم يگانه باش تا محرم و مشهور شوي

راستگو باش تا استقامت داشته باشي

متواضع باش تا دوست بسيار داشته باشي

دوست بسيار داشته باش تا معروف باشي

معروف باش تا زندگاني به نيكي گذراني

دوستدار دين باش تا پاك و راست گردي

مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتي شوي

سخي و جوانمرد باش تا آسماني باشي

روح خود را به خشم و كين آلوده مساز

هرگز ترشرو و بدخو مباش

در انجمن نزد مرد نادان منشين كه تو را نادان ندانند

اگر خواهي از كسي دشنام نشنوي كسي را دشنام مده

دورو و سخن چين مباش و نزديك دروغگو منشين

چالاك باش تا هوشيار باشي

سحر خيز باش تا كار خود را به نيكي به انجام رساني

اگرچه افسون مار خوب بداني ولي دست به مار مزن تا تو را نگزد و نميري

با هيچكس و هيچ آييني پيمان شكني مكن كه به تو آسيب نرسد

مغرور و خودپسند مباش، زيرا انسان چون مشك پرباد است و اگر باد آن خالي شود چيزي باقي نمي ماند.



:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 14 / 8 / 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : FARHAD

 

 
با منگوله‌هایش،
تاقچه‌غبارگرفته
با اسبی زنگ‌زده كه بر دو پای خویش ایستاده است.
و شعله‌چشم‌های میشی‌رنگ.
اینك كبوتران خیس
روی لبانِ بودا عشق‌بازی می‌كنند،
باران شاید ببارد
شاید هم نه.
و من
حتی اگر به روح منجمد حیات تو دست‌یابم
نخواهمت یافت.
تو در تمام شمعدان‌های شیشه‌ای
پراكنده شده‌ای.
و آسمان
نه می‌بارد
و نه نمی‌بارد

 

 

شمعدان شیشه‌ای

 

 



:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 23 / 6 / 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : FARHAD

 

نیا باران

زمین جای قشنگی نیست

من از جنس زمینم خوب میدانم

که

دریا ،جد تو،در یک تبانی

ماهی بیچاره را در تور ماهیگیر گم کرد

من از جنس زمینم خوب میدانم

که گل در عقد زنبور است

اما یک طرف سودای بلبل

یک طرف

خال لب پروانه را دوست دارد

من از جنس زمینم خوب میدانم

که اینجا جمعه بازار است

و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند

در اینجا قدر نشناسند مردم

شعر حافظ را به فال کولیان اندازه می گیرند

نیا باران زمین جای قشنگی نیست


:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 391
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 18 / 4 / 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : FARHAD



:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 394
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 6 / 12 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : FARHAD

ما که می ترسیم از هجرت دوست.

ما که میترسیم از هجرت دوست,

کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم, چه بهایی دارد.

کاش میدانستیم حس دلتنگی هر روز غروب چه دلیلی دارد...

                                       



:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 2 / 12 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : FARHAD

 

 

 

در دل من چیزیست ،

مثل یک بیشه نور

مثل خواب دم صبح ،

و چنان بی تابم

که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت ، برم تا سر کوه ...

دورها آواییست که مرا می خواند ...!!!!!!!!!!!

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , خودمونی , ,
:: بازدید از این مطلب : 613
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 20 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : FARHAD

از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق انگیزترین

 

حوادث،غرورآفرین ترین وقایع، شادی آورترین اتفاقات، شیرین ترین گفتارها نغزترین

 

.رفتارها توان این که خنده ای بر لبان ما بنشاند در خود نمی بیند

 

مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت

 

ایثار معنا؛ شهادت، قداست؛ و خون، آبرو گرفت؟

 

مگر نه با ولادت تو، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید؟

 

با تولد تو   "نسیم  " متولد شد مگر نه با ولادت تو   "موج " موجودیت یافت؟

 

مگرنه این که از روح تو جان  " آفرینش " یافت؟

 

مگرنه در کلاس تو  " عشق"   درس میخواند؟

 

پس چرا ما خبر ولادت تو را هم که می شنویم ؛بغض گلویمان را

می فشرد؟

 

از تو حدیثی بر سینه هست و غمی جانکاه بر دل؛همان غمی که دل آدم را  "شکست 

  

 



:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 840
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 24 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : FARHAD

داستان درباره كوهنوردي ست كه مي خواست بلندترين قله را فتح كند .بالاخره بعد از سالها آماده سازي خود،ماجراجو يي اش را آغاز كرد.اما از آنجايي كه آوازه ي فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به تنهايي از قله بالا برود.

 

 
او شروع به بالا رفتن از قله كرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اينكه هوا تاريك تاريك شد.
 

 

 
سياهي شب بر كوهها سايه افكنده بود وكوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود . همه جا تاريك بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمي ديد .
 

 

در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمي با قله فاصله داشت كه پايش لغزيد و با شتاب تندي به پايين پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه هاي سياهي مي ديد و به طرز وحشتناكي حس مي كرد جاذبه ي زمين او را در خود فرو مي برد . همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامي وقايع خوب وبد زندگي به ذهن او هجوم مي آورند.
 

 

ناگهان درست در لحظه اي كه مرگ خود را نزديك مي ديد حس كرد طنابي كه به دور كمرش بسته شده ، او را به شدت مي كشد
 

 

 
ميان آسمان و زمين معلق بود ... فقط طناب بود كه او را نگه داشته بود و در آن سكوت هيچ راه ديگري نداشت جز اينكه فرياد بزند : خدايا كمكم كن ...
 

 

 
ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي خواهي ؟
 

- خدايا نجاتم بده
 

 
- آيا يقين داري كه مي توانم تو را نجات دهم ؟
 

 

 
- بله باور دارم كه مي تواني
 

 

 
- پس طنابي را به كمرت بسته شده قطع كن ...
 

 

 
لحظه اي در سكوت سپري شد و كوهنورد تصميم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد .
 

فرداي آن روز گروه نجات گزارش دادند كه جسد يخ زده كوهنوردي پيدا شده ... در حالي كه از طنابي آويزان بوده و دستهايش طناب را محكم چسبيده بودند ، فقط چند قدم بالاتر از سطح زمين ...





 

 
و شما چطور ؟ چقدر طنابتان را محكم چسبيده ايد ؟ آيا ميتوانيد رهايش كنيد ؟
 

درباره ي تدبير خدا شك نكنيد . هيچ گاه نگوئيد او مرا فراموش يا رها كرده است . و به ياد داشته باشيد كه او هميشه با دست راست خود شما را در آغوش دارد


:: موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 457
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 20 / 5 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد